|▓|وب تفریحی لول سرا|▒|




   |▓|وب تفریحی لول سرا|▒|


   اگه تونستی نخند
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 572
بازدید کل : 64128
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر

طراح قالب

Template By: LoxBlog.Com

درباره وبلاگ

یه آدم خسته ی تنها:اگه از مطالب خوشتون اومد کپی آزاده چون خودمم کپی میکنم.| دوستان مایل به ت بادل لینک از سیستم تبادل لینک میتونن استفاده کنن اگر نشد نظر بدید لینک کنم.| تو ماه را بیشتر از همه دوست می‌داشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می‌آورد می‌خواهم فراموشت كنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره‌ها پاك نمی‌شود...... ممنون از وقتی که گذاشتید.
لينك دوستان
آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» ◄داستانهای عاشقانه کوتاه تیر ۹۲


روسری اش را جلو کشید و موهای سیاه و براقش را زیر آن پنهان کرد ، رو کرد به جوان و با ذوق گفت : چه حلقه ی قشنگی !!! نگاه کن ، اندازه انگشتمه ، فکر نمیکردم اینقدر خوش سلیقه باشی ؟! یکدفعه لحن صدایش عوض شد ، انگار چیزی یادش آمده بود ؛ آرام گفت : پدرم نامه هایت را دید ، حالا دیگر همه چیز را میداند. اما تو نگران نباش ، گفت باید با تو حرف بزند. اگر بتوانی خودت را نشان بدهی و دلش را به دست بیاوری حتما موافقت میکند. دل کوچک و مهربانی دارد.
من که رفتم ، دسته گل را بردار و به دیدنش برو ، راحت پیدایش میکنی … چند قطعه آنطرف تر از تو ، کنار درخت نارون ، مزارش آنجاست …


.
.
دستاشو مشت کرده بود.
پرسیدم توی مشتت چیه ؟!
گفت : خودت نگاه کن !!!
دستاشو گرفتم و آروم باز کردم … توی دستاش چیزی نبود !
گفتم : چیزی نیست که ؟!
دستامو که توی دستاش بود فشرد و گفت : نبود ولی حالا هست !
دستام گرم شد و اون لبخند زد …
.
.
یه دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدن و آروم کنار هم نشستن … دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه …
دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه … پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد … دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود :
“اگه یه روز ترکم کنی میمیرم …”


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



نويسنده : آر اس | تاريخ : یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» عناوين آخرين مطالب